اگر شما یا کسی که دوستش دارید ممکن است یکجنس باشد؟
نکات جنسی برای زوج ها / 2025
در این مقاله
گاهی اوقات به راحتی می توان فهمید که چه زمانی یک رابطه تمام شده است و باید آن را پایان دهید.
نقض اعتماد یا خشونت فیزیکی صورت گرفته است. ممکن است سوء مصرف موادی وجود داشته باشد که به سلامتی شما و فرزندانتان آسیب برساند. اعتیاد شریک زندگی شما دیگر قابل تحمل نیست، بنابراین پایان دادن به رابطه به وضوح بهترین کار برای شماست.
اما گاهی اوقات پایان دادن به یک رابطه چندان ساده نیست. هیچ مسئله روشن و غیر قابل حلی وجود ندارد که جدایی را به انتخاب منطقی تبدیل کند. در حالی که احساسات شما نسبت به یکدیگر دیگر مانند روزهای اول نیست، هیچ تنفر یا خصومتی بین شما دو نفر وجود ندارد.
اما شما دیگر در مورد هیچ چیز معناداری صحبت نمی کنید و هر دوی شما بیشتر شبیه هم اتاقی ها زندگی می کنید تا یک زوج عاشق. با این حال، هر بار که به پایان دادن به رابطه فکر می کنید، تردید دارید.
مطمئن نیستید که شریک بهتری را جذب میکنید و نمیدانید که آیا آن را در درون خود دارید تا دوباره کل موضوع قرار ملاقات را مرور کنید.
بیایید از برخی افرادی بشنویم که تصمیم گرفتند به روابط ناسالم یا فقط ناکامل خود پایان دهند.
آنها به روابطی پایان دادند که زندگی را تقویت نمی کرد و این خطر را به جان خریدند تا ببینند آیا می توانند شریک جدیدی پیدا کنند، شریکی که باعث شود آنها احساس کنند دیده می شوند، شنیده می شوند، درک می شوند و مهمتر از همه دوست داشتنی هستند.
پس از جدایی، وقتی درمورد ناامید شدن شریک زندگیم به طور عمومی صحبت کردم، مردم از من پرسیدند که چرا این رابطه را زودتر تمام نکردم.
باور کنید من همیشه همین سوال را از خودم می پرسم. من به وضوح پنج سال از عمرم را تلف کردم. منظورم این است که پنج سال اول رابطه ما خوب بود، حتی گاهی اوقات خوب بود. اما بعد از آن، او واقعاً من را بدیهی دانست. او از من انتظار داشت که همه کارها را به تنهایی انجام دهم، هرگز با من برای خرید خواربار فروشی یا شرکت در یکی از مسابقات فوتبال بچه ها همراهم نمی شود.
او فقط در اطراف خانه نشسته بود، یا تلویزیون تماشا می کرد یا با کامپیوترش بازی می کرد. سعی میکردم به او بگویم که احساس تنهایی و ناراحتی میکردم، اما تنها چیزی که او میگفت این بود که من هستم. اگر آن را دوست ندارید، نمانید.
یعنی کی میگه؟
اما جرأت خروج از خانه را پیدا نکردم، نه در سنم. به زنان مجرد و میانسال دیگر نگاه میکردم و فکر میکردم حداقل یک نفر را دارم، حتی اگر او تکانهای خوبی نداشته باشد.
اما یک روز آن را داشتم.
میدانستم که باید به این وضعیت تلخ پایان دهم. من لایق بهتری بودم
به این نتیجه رسیدم که بهتر است تنها باشم تا با چنین مرد خودخواه باشم .
بنابراین من رفتم. من یک سال را در درمان گذراندم و روی خودم کار کردم. تعریف کردن آنچه می خواهم و می خواهم در یک رابطه به آن رضایت نمی دهم. بعد دوباره شروع کردم به قرار گذاشتن. من بالاخره از طریق یک سایت دوستیابی با مردی خارق العاده آشنا شدم و ما اکنون یک سالگی خود را جشن می گیریم.
خیلی خوشحالم که به خودم افتخار کردم و در این رابطه متوسط نماندم. چیز بهتری در انتظارم بود!
این تصمیم برای من آسان نبود. من همسرم را دوست داشتم. من عاشق بچه ها و خانواده مان بودم.
از بیرون، همه فکر می کردند که ما زوج ایده آلی هستیم. اما ما حدود 15 سال پیش رابطه جنسی را متوقف کرده بودیم. در ابتدا عشق ورزی ما به نوعی از فرکانس آن کاسته شد. فکر کردم طبیعیه منظورم این است که بچهها انرژی زیادی از همسرم گرفته بودند و میتوانستم بفهمم که او شبها خسته است.
اما «سکس کم» به «بدون رابطه جنسی» رفت.
من سعی کردم با همسرم در مورد آن صحبت کنم اما او فقط مرا خاموش کرد. او حتی به من گفت که اگر بخواهم رابطه جنسی داشته باشم، می توانم به دیدن یک فاحشه بروم، اما او دیگر به آن بخش از ازدواج ما علاقه ای ندارد. من ماندم چون نذر کرده بودم برای خوب و بد.
اما هی، وقتی 50 ساله شدم به خودم گفتم که سالهای زیادی برای لذت بردن از عشق ورزی ندارم. پس از تلاش دوباره و دوباره برای اینکه همسرم با من به یک متخصص جنسی مراجعه کند و او از این کار امتناع کرد، با ناراحتی زیادی به ازدواج پایان دادم.
بعد از چند ماه، دوستانم مرا با یک زن بزرگ قرار دادند. زنی که اشتهای جنسی اش مثل من است. او بخش فیزیکی رابطه ما را دوست دارد و من دوباره احساس می کنم یک نوجوان هستم. تصمیم من برای پایان دادن به رابطه سابقم آسان نبود، اما خوشحالم که به آن رسیدم.
زندگی کوتاه تر از آن است که بدون رابطه جنسی بگذریم.
وقتی با بوریس ازدواج کردم، میدانستم که او گاهی اوقات کمی خشن است، اما هرگز روی او حساب نمیکردم که تبدیل به فرد آزاردهندهی عاطفی امروزی شود.
در طول ده سال ازدواج ما، او به طور فزاینده ای نسبت به من، ظاهر من، احساسات من، حتی خانواده و مذهب من انتقاد می کرد. او مرا از هر کسی که دوستش داشتم جدا کرد، حتی وقتی مادرم مریض شد، به من اجازه نداد به دیدن مادر و پدرم در بلغارستان بروم.
او به من گفت که آنها واقعاً من را دوست ندارند و هیچ کس مرا مانند او دوست نخواهد داشت.
اساساً او مرا شستشوی مغزی داد تا فکر کنم هیچ ارزشی ندارم. او به من گفت که اگر او را ترک کنم، هیچ کس دیگری را پیدا نخواهم کرد، که من زشت و احمق هستم. اما یک روز داشتم چند مقاله آنلاین می خواندم که بر زنان مورد آزار عاطفی متمرکز بود و خودم را شناختم.
شفاف شد، مجبور بودمپایان دادن به این رابطه سمی style=font-weight: 400;>. من لایق شریک بهتری بودم.
بنابراین مخفیانه خودم را مرتب کردم و درخواست طلاق دادم. اوه، البته بوریس دیوانه بود، اما من محکم ایستادم. و حالا دوباره احساس می کنم خودم هستم. من آزادم. من با مردان خوب قرار می گذارم و مهمتر از آن، دیگر از خانواده و دوستانم جدا نیستم. احساس می کنم خیلی خشن!
برای خواندن اطلاعات بیشتر درباره زمان پایان دادن به یک رابطه، بخوانید این مقاله مفید
اشتراک گذاری: